Recent News

حرکت از مدرنیسم به پست مدرنیسم

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

در دنیای امروز ، که خود مقدمه ای است در حال حرکت برای دنیای فردا ، نگاهی چند جانبه و چند بعدی به جهان و جهانیان انسان را همواره به این تفکر رهنمون میسازد که : چقدر علم خوب است !
امروزه در دنیایی زندگی میکنیم که چه توانایی فکر کردن بدان را داشته باشیم و چه خیر ، بسیار وسیع تر و عمیق تر از آن چیزی است که ذهن ما میتواند تصور کند و درک این مطلب جز با آگاهی و دانایی نسبت به خود و محیط پیرامونمان میسر نخواهد بود
در روزگاری که دولت مردانمان همواره مفاهیم حداقل سی سال پیش را به عنوان الگویی برای آینده قرار می دهند ، معانی به روز و با سرعتی غیر قابل تصور تغییر میکنند. زمانی که انسان ها در تلاش برای یافتن راهکاری برای توسعه دیدگاه پست مدرنیسم و یافتن ساختاری برای پیاده سازی آن هستند ، جهان سوم در کنکاش برای یافتن ساختارهایی مناسب برای مفهوم مدرنیسم است ؛ و چه قابل تامل است این موضوع که این تفکر در رفتار روزانه ی ما انسان ها با هم نیز نمودار است. برای روشن شدن و تفکر جدی حول این بحث ، بهتر است کمی در مورد ویژگی های پست مدرنیسم و تفاوت آن با پست مدرنیسم * آشنا شویم
گرگن ( gergen 1992 ) نویسنده ای است که سه ویژگی عمده را در مدرنیسم مطرح میکند :
نخستین ویژگی مدرنیسم نگاه مکتب عقلایی به انسان است ، بدین معنی که فرد در انتخاب ها و اعمالش همواره با ترازوی عقل مسائل را می سنجد و آنچه را که مطلوب است انتخاب میکند .
دومین ویژگی مدرنیسم تاکید بر آزمایش ، تجربه و مشاهده است ، در چنین فضایی وظیفه محقق یافتن معیارهای استاندارد و روابط علت و معلولی بین متغیر هاست .
سومین ویژگی مدرنیسم موضوع زبان و تاکید بر قدرت انتقال مفاهیم به وسیله ی آن است .
و اما در چگونگی پیدایش نهضت پست مدرنیسم اغلب نویسندگان معتقد اند که این مکتب مستقل از مکاتب قبلی تاسیس نشده بلکه در بستر مدرنیسم و با برشمردن ضعف های اساسی مدرنیسم در تحلیل مسایل بوده که این مکتب شکل گرفته است .
بطور مثال اولین ویژگی مدرنیسم عقل گرایی است ، اما به سادگی میتوانیم دریابیم که انسانی که با ترازوی عقل تمامی مسائل را بسنجد در واقعیت مصداق پیدا نمیکند؛ ویا دومین ویژگی مدرنیسم انسان را تا حدی موجودی واکنشی تعریف میکند و رفتار او را صرفا بر اساس یک محرک خارجی بجای مفاهیمی مثل اراده ، خواست و نیت محک میزند . در پست مدرنیسم توجه به عمل انسانها جایگزین توجه صرف به رفتار او میشود و عمل انسان واقعی تر شناخته میشود.
در مورد سومین ویژگی مدرنیسم ، پست مدرنیسم بیان میکند که زبان عمل را منعکس نمیکند بلکه خود نیز نوعی عمل است ، زبان زاییده ی فرهنگ است ، چگونه میتوانیم با زبانی که در هر فرهنگی شکل خاص خود را دارد به بیان موضوعی واحد بپردازیم و مطمئن باشیم که واقعیت را به دیگران انتقال داده ایم؟
کلمات محدودند و نمیتوان با آنها همه ی احساس را کامل بیان نمود ( بطور مثال ناراحتی دکتر شریعتی از عجز کلمات برای بیان احساسات به خوبی بیانگر این مساله است ) . اگر بپذیریم که انسان ها همواره عقلایی عمل میکنند ، باز هم میزان عقلایی بودن آنها متفاوت است . در چنین وضعیتی نمیتوانیم نظریه ها و قوانین کلی برای انسان عقلایی واحد وضع کنیم ، زیرا انسان ها در عین عقلایی بودن با یکدیگر متفاوت اند و برای توصیف آنها باید هر کدام را به تنهایی در نظر بگیریم . پست مدرنیسم ها مخالف بیان نظریه های جهان شمول و کلی بوده و یکسان سازی انسان ها را امری غیر علمی میدانند. اگر کمی عمیق تر به مساله نگاه کنیم متوجه میشویم که چرا گاهی حتی مذاکرات و صحبت های مکرر دو نفر و یا حتی دو کشور ( بطور مثال ایران و آمریکا )هرگز به جایی نمیرسند و برخی مسایل همواره لاینحل باقی می مانند . اصولا در گفتمان دو سویه از دو شیوه میتوان استفاده کرد :
یکی گفتمان نظری ( theoretical discourse )
و یا گفتمان عملی ( practical discourse )
در گفتمان نظری طرفین میکوشند تا با اتکا بر نظر خود بر دیگری غلبه کنند و نظر خود را به کرسی بنشانند ( آنچه امروز مصداقش را فراوان میبینیم ) ولی در گفتمان عملی هدف یافتن حقیقیت است و طرفین مشتاقند با کمک به کشف حقیقت نایل آیند . و اینگونه است که گاهی انسانهایی که خود را بسیار متفکر و عمیق می پندارند در ذهن خود دور میزنند و هیچ گاه به ححقیقت دست نمی یابند ، چرا که حاضر نیستند بنابر بسیاری عوامل ( همچون تعصب ، خودخواهی ، نادانی و ... ) وسعت تفکر خود را افزایش داده و مسایل را چند جانبه بنگرند و به انسان به عنوان موجودی سیستمی نگاه نکرده و هر کس را آنگونه که هست به تصویر بکشند و نه آنگونه که میخواهند ؛.
و چه بسیارند افرادی که میشناسیم ( از جمله خود ما ) که رفتار انسان ها را بر پایه ی علت و معلولی متناسب با ذهن خودشان میسنجند . به این جملات دقت کنید :
دوسم نداره چون اگر دوسم داشت فلان کار را نمیکرد
او در مورد من منفی فکر میکند پس منفی باف است
مذهب او مذهب من نیست پس افکاری غلط دارد
او مرا نخواست پس من خواستنی نیستم
ازدواج او موفق بود پس آدم خوش شانسی است !!!
و....
و هزاران جمله ازین قبیل که در فرهنگ عامه می توان به عنوان جملات " خاله زنک ها " یاد کرد !
والبته که بسیاری از چنین تفکراتی نتیجه ذهن بسته و انتزاعی و نابالغ و یا گاها بیمار است
سیاستمدارانی که نماینده ما محسوب میشوند دم از مدیریت جهانی می زنند در حالی که انسانهایی که میخواهند بر آنها مدیریت کنند ( !! ) را به کل قبول ندارند ، به این دلیل که همچون آنها فکر نمیکنند. از دیدگاه این افراد انسان و جهان هم مثل ذهن آنها تک بعدی و دارای ساختاری یکسان و ثابت است.
نمونه ی کوچک این تفکر در سازمان هایمان کاملا مشهود و هویداست که چگونه ساختارهای بروکراسی و دیوان سالارانه حاکم شده اند و برای رهایی از یک وضعیت نامطلوب باید ابتدا از وضعیت نامطلوب دیگری خارج شویم . دقت کنید چگونه ذهن بسته موجب مشکلات فرهنگی ، و مشکلات فرهنگی موجب مشکلات اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی شده و چه بسا تنها راه رهایی امروزه کسب مداوم دانایی و دانش و حرکت از مدرنیسم به سوی پست مدرنیسم باشد . حرکتی که در آن قالب های کهنه ذهنی را دور ریخته و جهان را عاری از تعصب و معیارهای فردی ببینیم .
باشد که روزی بجای وفق دائم خود با محیط ، محیط را مداوم بر وفق خود تغییر دهیم




-------------------------------------------------------------------------------

* توضیحات تعاریف مدرنیسم و پست مدرنیسم از کتاب مدیریت عمومی - دکتر مهدی الوانی

راز ستاره ها

همیشه
در میان هزاره های نا امیدی
کور سوی امید به ناگه ظاهر میشود
و تو پر میشوی
و روشن
خودت هم می مانی چرا تا بحال در این تاریکی به نور فانوس توجه نکرده بودی و همیشه فکر می کردی که آن تنها یک ستاره ای است در دور دست ها !
من ، امروز ، یک ستاره چیدم !
و یک رازی که همیشه میدانستم اما نمی فهمیدم را کشف کردم
اینکه به همه چیز خوب نگاه کنم
خوبه خوب
و هرگز از کنار جزئیات زندگی به راحتی رد نشوم
که کل نماد است و زیبایی در جزء
هر گاه خوب دیدی
هر گاه کامل نگاه کردی
هرگاه درک کردی که هر چیز و هر کس چون منشور چندین و چند وجه دارد
و اینکه اگر هزار وجهی هم باشد باز هم جلو خورشید تابان نور میتاباند و نور
و هر گاه فهمیدی که این دنیا سراسر نور است
هر گاه انسانها را از روی رنگ نورشان شناختی
و شناختی کسی که با او هفت رنگ میشوی
و هر گاه دانستی میدانی
...
در آن زمان ، در دل یادم کن ، و بدان که همرازیم
...

جدال سخت

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

روز میز ، یک ظرف بود 
توی ظرف ، یک مقدار پودر باقی مانده از نان باگت 
و ظرف ، آرووم و بی صدا روی میز برای خودش نشسته بود 
کنار میز ، من بودم ، منی که دستم یک کتاب بود و داشتم برای خودم مثلا کتاب میخوندم 
روی زمین ، اول هیچ چیز نبود بجز یه سوراخ کوچولوی کوچولو اون ته 
یه کم که گذشت ، یه صفی از یه عالم موجود ریز سرباز ( همون مورچه سیاه ها که وقتی دلم برات تنگ میشه میگم دلم برات قد اونا شده ! ) روی زمین به راه افتاد 
یه سری مورچه که اول خنگ به نظر میرسن ، اما وقتی دقت کنی میبینی خیلی از بعضی آدمهایی که صدها برابر اونا فقط اندازه ی مغزشونه باهوش ترن ! 
دو سه تاشون به زحمت یه عالم راه رو تا پایه ی میز پیاده روی کردن و اومدن و اومدن و اومدن ... تا رسیدن دم ظرف
مورچه ها اول دور هم جمع شدن و یه کم مشورت کردن ، بعد هر کدوم از یه طرف ظرف شروع کرد به کوه نوردی 
یکی شون اول شد ! ، فاتح یکی از خرده های نقطه مانند نان 
خرده نان رو گذاشت رو کولشو یه نگاه به سر پایینی کرد ... حالا وقت برگشت بود
دیگه بماند قصه ی تراژدی جدال سخت مورچه برای بازگشت به خونه و دانه ای که هی از حملش خسته میشد و یه کم استراحت می ایستاد تا استراحت کنه و باز راه درازی که انگار نمیخواست تموم بشه 
... 
تو همه ی این مدت ، فقط دلم می خواست یه لحظه مورچه ها حرفمو می فهمیدن و بهشون میگفتم بابا توروخدا این همه زحمت نکشین !! ، بذارین من خودم یه نون درسته رو کنار لونتون خورد می کنم بیایید بردارید ببرید تو ! 
یه کم که فکر کردم ، احساس کردم حتی اگه مورچه ها حرفمم می فهمیدن ، قبولش نمی کردن ... اونها با این عادت به دنیا اومدن ، بزرگ شدن و زندگی کردن ... و زندگی بی تلاش براشون بی معنیه 
بازم به مورچه ها که به یه چیز مفید عادت کردن ، ما آدم ها چی بگیم که به عادت کردن هم عادت کردیم  !

...


چای کیسه ای !

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

جهان ، پر از رمز و راز است

هر کس در گوشه ای از این کره ی زیبای گرد ، رازی کشف می کند

و هر کس به تعداد رازهای کشف شده اش لبخندهای مختلف دارد

و من ، همواره در این فکر که کجا را می توان خوب نگاه کرد و رازی نیافت؟

عمق راز جهان می تواند در چشمان تو باشد

عمق راز جهان می تواند در تعداد تپش های قلبم و ساز نفس هایم باشد

عمق راز جهان می تواند در نوای باران باشد

...

و چه زیباست که می دانم تا هرگاه قلم بنویسد میتوانم "عمق راز جهان" نام ببرم

و امروز ، یکی از همین عمق رازهای جهان در یک چیز عجیب بود : چای کیسه ای !

همه ی ما انسان ها شبیه چای کیسه ای هستیم

میدانستی !؟

همه یک محافظ ظاهری و یک صورت داریم

اما معنایمان ، بویمان از آن است که درونمان نهفته است

یکی شبیه چای کیسه ای میوه ای است با طعم سیب سرخ

دیگری کمی ترش تر است ، و صورتی تر ، مثل آلبالو

و یکی ، مثل چای سیاه و ادویه پر رمز

پر از طعم های ناشناخته و زیبا

که ترکیبشان می شود سمفونی روحش

فقط ... باید مراقب بود

چای کیسه ای هم باید خوب دم بکشد ، باید اول خوب حسش کنی ، باید دوستش داشته باشی تا طعم واقعی خود را به تو نشان دهد

آه که چقدر حرف ها میتوان زد راجع به چای

چقدر رازدار است این کلمه ی نجیب !

ترکیب حروفش ، مثل خودش محجوب و بی ریا است

و چه زیباست که ذات هر آنچه انسان را می توان بدان تشبیه کرد پاک و پر معنا است

...



-------------------------------------------------------------

پی نوشت :

ترکیب چای ادویه عبارتست از زنجبیل ، هل ، دارچین ،میخک ، شکر قهوه ای ، چای سیاه و سفید

طعمی که باید هر جرعه را لمس کرد

...

ساقی بیا جامم تهی است

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

این همه راه
این همه سال
این همه ثانیه هایی که نمی گذشتند و نمی گذرند
همه و همه
را پیش پایم گذاشتی
برای فهماندن آنکه جز تو کسی را ندارم؟
حال که فهمیدم ، حال که میدانم ، حال که این معنا را گریستم
کمکم کن !
که دستم کوتاه است و راه دراز
که ناتوانم ... ناتوان
در این دیار بی کسی ، کسم باش ، امیدم باش و فریادم باش
که جامم بس تهی است و تا مستی پیمانه ها مانده
تنها تو ماندی ، بنوشانم ، سیرابم کن
...

درد دل

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

من و تو گاهی وقتا تو زندگی فقط در حال رفتنیم ، هر روز و همیشه فقط داریم میریم و میریم و میریم و یه چشممون به آیندس و یه دلمون پیش خاطرات گذشته ...

اونقدر میریم که همین رفتن هم میشه عادت ، میشه جزئی از همون روزمرگی

اما ... یه روز ، یه جا یه وقتی که غرق شدی تو همه ی رویاهای آینده و دلخوشی های گذشته ، به خودت میای و میبینی تو این دنیا هیچ چیز حقیقی نیست ، به خودت میای و میبینی هیچ کس نیست ، هیچ کس ! تویی و خدای خودت

آدمها همه کنارتن ، دارن از تو و از کنار تو عبور می کنن اما بازم تو تنهایی و خودتی و عقربه های ساعت

همه ی کسانی که برای تو " کس " بودند امروز فقط مثل همسایه ای میشن که یه دیوار با هم فاصله دارید اما سهم مشترکتون تنها یه لبخند تصنعیه !

بعضیا اسم اون لحظه ای که یهو می ایستی و و می فهمی تو این دنیا چقدر غریب و تنهایی رو بزرگ شدن میذارن ! ، انگار فقط این لحظه هاس که از عادت ها خارجن ، همین وقتاس که دلت میخواد ببری ... دلت میخواد اونقدر بدوی تا برسی به یه چمنزار و خالی از همه چی فقط روش دراز بکشی و به آسمان پر ستاره نگاه کنی و حس کنی هیچ چیز از همون اول هم مهم نبوده !

تو این دنیای شلوغ یکی بود همیشه با لبخند بهم میگفت " ببین منو اینجوری نگاه نکن ، من یه روز رمز عالمو میفهمم " ، بعد رفت سراغ عکاسی ... از خال تن کفشدوزک عکس میگرفت ، از قوس گلبرگ ها ، از نگاه ها ، از گندم زار ، از رقص شاخه ها ، از دانه های شن ، از لبخند ها ، از گربه ها ، از دریا ، آسمون ، آدمها ... خلاصه از هر چی که فکرشو نمیکنی اون یه کلکسیون عکس داشت

یه روز عکساشو نگاه میکردم ، ازش پرسیدم خب رمز عالم و معنی زندگی رو تو یکی ازین عکسات نشونم بده؟

نگاهم کرد ، عینکشو برداشت و چشماشو مالوند و دوباره عینکشو گذاشت ، انگار داشت فکر میکرد تا یه چیزی یادش بیاد ، قیافش یه طوری بود : نه نا امید ، نه امید وار !

بهم گفت اون عکسو نگاه کن ، آره همون که اونجاس ، می بینی ؟ یه چمنزار نرم پای دامنه کوه سخت

گفتم : خب؟

گفت : دقت کن ، دیگه چی می بینی؟

گفتم : هیچی ! فقط چمنزار و چمنزار تا برسی به کوه

لبخند زد ، بعدش گفت : میدونی زندگی مثله باده ! نمیشه ازش عکس گرفت ، فقط میشه تاثیرشو دید ...اسم این عکس باده ، ببین همه ی چمنها به یه سمت خم شدن ، به سمتی که باد وزیده ، تا برسی به کوهی که باد توش پیچیده

زندگی ظاهرش فقط یه کلمه است ، اما معنایی که به همه چی میده یه دنیاس ، معناش میشه همه ی عکسای من ، همه ی عکسای من که از زندگی تاثیر گرفتن....

اون روز غرق حرفای اون آدم شدم ، انگار تو همون لحظه که چشماشو مالید و فکر کرد ذوب شدم و هنوزم وقتی یادم میفته داغ میشم ... دوست خوبی بود ، هنوزم عکس میگیره ، از همه چی ، هرچی فکرشو نمیکنی ، هرچی که هیچ وقت جایزه نمیگیره !

همیشه فکر میکردم اون چقدر خوب تونسته از در رفتن از زندگی به معنای زندگی برسه ... در رفتن از همه چی ،از این همه هیاهو میون خبرهای داغی که به تاریخ میپیوندن ، در رفتن از همه کسایی که یه روزی فکر میکردی همیشه دوستت دارن و پشتیبانتن ، در رفتن از باید و نباید های بی معنا، در رفتن از همه چی ، میفهمی؟ همه چی!

گاهی فکر میکنم زیبایی های زندگی زیر دنیا مدفون شدن ، نه زیر زمین ها ، نه! انگار یه لایه ای نامرئی کشیدن رو همه چی ، یه چیزی مثل این کاورهای نامرئی ضد ضربه ! فقط کافیه ناخنتو بندازی زیرش و آروم برش داری تا دنیای واقعی و زیبایی هاش برات مجسم شه

حالا که فهمیدی دیگه هی ازم نپرس چرا مدام دستات تو محلول آبلیمو و عسله ، دارم ناخن هامو بلند میکنم !

بیا

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

بیا

بیا که با آمدنت رها شوم

بیا که جام تن ترک خورد در تنهایی

بیا که با امدنت ساقی شوم و پیمانه دهم تو را دم به دم

بیا که نشانت در قلبم زخمی ترک خورده شده

بیا که چشمانم در نبودت میگرید مدام

...

ببین

ببین که چگونه آمدنت سرشارم میکند

ببین که خوابم نمیبرد بی نوازش چشمانت

ببین که خالی ام بی تو ، نیستم ، هیچم

بیا تا سراسر من شوم
هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.