Recent News

من ، ساحل ، نگاه

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

 


 


 


کنار ساحل ام ، تنها ، اما در کنار آدمها ، با ظاهری متفاوت از آنها


ساحل شنی ، آب زلال ، خزه هایی که مثل یک دسته کاهو لبه ی آب به قطر ٢٠ سانت جا خوش کرده اند و با هر موج به ساحل می آیند و برمی گردند ... و من ، نشسته لب ساحل ، دستم به قلم ،  پاهایم در آب ، و مراقب اینکه خزه ها روی پایم نیایند !


نگاه اول :


یک دسته دختر و پسر ، که در نگاه اول هر کسی به چشم می آیند ، راحت ، آزاد و رها ... رها از دنیا و هر چه در آن است ، با مایو در کنار ساحل یک معجونی از رقص عربی و ترکی درست کرده اند و میرقصند و می خندند و می رقصند و می خندند و میرقصند و ... صدای پای آب در صدای ضبط صوت ( همان پخش صوت را میگویم ! )  صورتی شان گم میشود و گه گاه صدای هواپیماهایی که هر ١٠ دقیقه یکبار از بالای سرمان میگذرند در این جشن صداها پیروز می شوند ...


و دختران و پسران می رقصند و میخندند و میرقصند و میخندند و میرقصند و ... انگار هیچ چیز در دنیا مهمتر از لحظه ی شاد آنها نیست ...


نگاه دوم :


کودکی تنها ، تپل و خوشگل ، از آنهایی که دلم میخواهد تا جا دارد لپشان را بکشم ،  شاید یکی دو ساله ، روی یک حوله ی بزرگ نشسته  و اسباب بازی کوچکش را مدام میکوبد به سرش و بعد با دقتی وصف نشدنی نگاهش میکند ... چشمم نا خودآگاه به دنبال پدر و مادرش است ، غریزه میگوید باید همان نزدیکی مراقبش باشند ... آها ! درست حدس زدم ! ، در آب هستند ! نزدیک به ساحل ، مادری که نگاهش میان کودک و مردی که در آغوش اوست در نوسان است ، احتمالا شنا بلد نیست ، چون محکم به مرد چسبیده است ، اما حتما هوس آب تنی کرده بود ، هوسی که به تنها گذاشتن کودک در ساحل شلوغ بیارزد ... مرد با لبخندی دو پهلو مادر فرزندش را مینگرد ، تعجب نکن ! خب یک پهلوی لبخند بخاطر همان مهربانی است و یک پهلویش هم ... شاید بخاطر فکری که  در سر دارد برای ادامه ی داستان رقص در آب ! ... پهلوی دوم در نگاهش بیشتر خوانده میشود و پهلوی اول را از لبش میتوانی بخوانی !


نگاه زن همچنان مثل موج ها می آید و می رود ...


نگاه سوم :


یک دسته کودک ، البته اگر فارسی را پاس بدارم آنها دیگر " خردسال " ای شده اند برای خودشان !  لب آب بازی میکنند ، یکدیگر را هول می دهند ، میبوسند ، با شن ها قلعه درست می کنند ، از آب میترسند ، هر چه دستشان بیاید به آب پرتاب میکنند ، ... آه ! همین الان ، همین لحظه  از شیرجه ناگهانی یک مرد در آب فهمیدم که نزدیک بود یکی از همان خردسال های مایل به کودک در آب غرق شود !! حواس همه به این ماجراست ، همه ، بجز یک دختر و پسر سفید و بور کمی آنطرف تر ، در حالی که ادای زن و مرد ( که پدر و مادر کودک تنهای در ساحل هستند ) را در می آورند ، با شوقی کودکانه ...


ماجرا تمام شد ، خردسال مایل به کودک غرق نشد ، کمی گریه کرد ، اما باز برگشت به آب !  چه بی کینه اند کودکان ...


نگاه چهارم  :


صدایی نمیگذارد نگاه ۴ را بنویسم !


- چی مینویسه تند تند ؟


- ایرانیا همیشه چی مینویسن ؟ یا یه مقاله ی تند سیاسی و یا نامه ای قبل از خودکشی !


- برو ؟! یعنی ایرانیه ؟!


- شرط میبندم


- اوکی ، پس از حالا پولاتو بشمار واسه شام که باختیش !


یکی از پسرها  : خانــــــوم ، ببخشیــــــــد ؟


و من ، ناخود آگاه برمیگردم


و پسر دوم ، شرط را می بازد ، پسر اول لبخندی پیروزمندانه می زند ، گویی بجای شام امشب ، دنیا را برده است


ومن ، در میان یک نگاه متعجب و یک نگاه تقدیر آمیز ، همچنان نگران و مراقب خزه های کاهویی ام  که روی پایم نیایند !


 


 

21 نظرات:

م... گفت...

نمی دونم چرا دارم می خندم...
خیلی زیبا نوشتی. نمیدونم پس نوشتت چیه؟ همین کافیه که نشون می دی ریز میبینی... با پسش کار ندارم.

رجایی گفت...

سلام.خداوندا! آرزوهاي ما را آسماني و دل‌هاي ما را دريايي كن. و از تخته پاره‌هاي پيكر عصيانزدة ما زورق پاكي و صداقت بساز تا با بادبان عشق و اميد بسوي تو رهسپار شويم زيرا آرام‌ترين ساحل، ساحلِ نجات و رحمانيّت توست كه امواج خروشان بر آن نماز گزارده‌اند.

                                              پیروز باشید

                                          رجایی 25/03/89

یاشار گفت...

سلام
اولندش! شما یه دختر تنها تو اون ساحل بیگانه چکار می کردبن تا اون صحنه ها رو ببینین؟!
دومندش! خوشم اومد! خوب حالیشون کردین و تو ذوقشون زدین که تو ایران هم بلدند زندگی کنن و همه اش مرگ و یأس و مبارزه نیست. اگه مبارزه ای هم هست اون هم برای زندگیه. کاش بهشون می گفتی که تو این سرزمین، این فقط تعدادی «مار به دوش» و «غول یک چشم»اند که مرگ رو تبلیغ می کنن. اون باز برای زندگی ، ولی فقط زندگیه خودشون. پس تو این مملکت هم مثل بقیه دنیا اساس زندگیه. هر چند بعضی از این «کوتله ها» فکر می کنن که اگه دیگران زندگی کنن دیگه فرصتی برای زندگی اونا نمی نونه.
سومندش! چرا از اونا نپرسیدین که «چرا فکر می کنن ایرانی جماعت همه اش از سیاست و خودکشی می نویسه؟» مگه ایرانی جماعت با اون بومی استرالیایی، سیاه افریقایی، سفید امریکایی و اروپایی چه فرقی داره که نمی تونه لب ساحل بشینه  و از رقص دختران با پسران بنویسه؟ چی گفته که ایرانی جماعت نمی تونه «پهلوی دومه» خنده  مرد با همسرش رو ببینه و تصویر کنه؟ حدس می زنم اگه می پرسیدین ایده های جالبی رو طرح می کردند. شاید هم کردند و باز شما من

سوتک من گفت...

نفهمیدم...البته همین که یه جوری نوشتی که ما نفهمیدیم ..خودش خیلی هنره..!!!!!!!!!

محمد گفت...

تصاویر زیبایی ساختی... مخصوصا نگاه دوم رو خیلی دوست داشتم... صادقانه و بی ریا تصویر متفاوت یک زن رو نسبت به یک مرد نشون میداد... مردی که دو پهلوی لبخندش فقط برای خودش بود و زنی که یک نگاه به کودک داشت و نگاه دیگرش...

یاشار گفت...

اولش می خواستم بنویسم که:
«...نه دیگه آخرشو خراب کردین. با این توضیح تون در اصل به هوش و تشخیص ایرانی خندیدین! آخه هر عاقلی می فهمه که کسی نمی نشینه لب ساحل و  با اون چشم اندازاش، مقاله سیلسی یا نامه یا نامه قبل از خودکشی بنویسه..»  
ولی بعد احساس کردم نه انگار ناخواسته یه حقیقتی تو پاسختونه. راس می گین خیلی از ماها مثل همیم، خیلی از ما یه کارایی می کنیم یا یه چیزایی میگیم که نه منطقیه و عقلانیه و نه هم خودمون باورشون داریم. بعضی وقتها هم یه چیزایی رو باور داریم که اصلا اهل عملش نیستیم.
آفرین خوب گفتی! گفتم اطلاع بدم تا از این حسن تون هم مطلع بشین!    

بهناز گفت...

جالب بود.گاهی فکر می کنم آدم ها چه خوشی های زود گذر و الکی دارن!

mani گفت...

نگاه اول ....... یعنی میشه ؟!
نگاه چهارم .... خب ما ایرانی هستیم بالاخره !

میلاد گفت...

سلام. سند میخواستی
یه سر اینجا بزنی بد نیست .البته من بیشتر دنبال یه سند دسته اول هستم زباد به ویکی اعتقاد ندارم
http://fa.wikipedia.org/wiki/گیتی#.D9.85.D9.88.D9.84.D8.AA.DB.8C.D9.88.D8.B1.D8.B2

میلاد گفت...

قشنگ بود. زندگی همینه!!‌زندگی باید شیرین باشه تا لذت رو برای ادامه به انسان بده!
یک بار همچین حالتی رو من تجربه کردم و نگاه هایی عجیب از همه طرف من رو له میکرد! که دیگه کم کم رو به تاریکی شد و من رفتم!
خیلی عجیبه ولی دیدن کسی که نشسته و نگاه به عمق دریا میکنه برای مدتی طولانی یا دیوونه حسابش میکنن یا عاشق!
واسه منه بنده خدا که هیچ کدومش نبودم فقط در فکر بودم این پیشگویی یعنی چی؟
البته نه کسی میخندید نه میرقصید!!! این ذهن من بود که در آب دریا
دنیا چیزی در ذهن خودش می چرخید!!!

م... گفت...

قیصر امین پور...

دل نویس گفت...

مهدیه جان سلام
خیلی زیبا بود. قلم حقی داری. عالی و بی نقص. واقعاً خودمو کنار ساحل دیدم.
ببخشید که یه مدت سر نزدم. کوتاهی از من بوده. ایشالا جبران میکنم.

میلاد گفت...

یه حس و فکر عجیبی دارم. احتمالا توی پست بعدی ازش میگم!جالبه اگه بخونی!
یه چیزایی داره دستگیرم میشه که  باعث شد سریعا حرف امروزم  رو پس بگیرم!

نسترن گفت...

مهدیه جون هنوزم توکیو هستی از فروردین 84 تا الان اونجا چیکار میکنی دختر

سوتک من گفت...

این تجربه ای واقعی از دنیای اطرافت بود؟؟!!

هیچ کس گفت...

زندگی ...
کجا گمش کردم ؟

میلاد گفت...

من آپم.تعحب نکن که  تازیگیا زود به زود آپ میکنم.جبران روزایی که دیر به دیر آپ میکردم. خوب الان حال و روزم گفتی زیاد داره!!

بانوی تنهایی گفت...

به دیدنم بیا
اینبار هم حرف های تازه دارم
بیا ...


دعوتید به خلوت بیتا

م... گفت...

قالبت محشره...
خیلی زیبا. من سبزم ولی عاشق پاییزم.

پوریا7 گفت...

سلام مهدیه جان، خیلی با مفهوم بود خیلی سبک نوشتتو دوس دارم.
لطف کن هر وقت اپ میکنی منو حتما خبر کن.ممنون

میلاد گفت...

از نوشته های دوستای خوبم که توی این همه سال باهاشون بودم حس جالبی بهم دست میده! البته نه مثل من که هیچ پایداری در حرفام وجود نداره! یه سر شاخه یه ریشه یه چیزی که بشه وصلش کرد به یه موضوع خاص!!!
راستی تو درمورد دنیاهای موازی منظورت این بود که اشتباهه؟ بابا اگه قرار بود این آدما نظر بدن پس اونایی که توی ناسا کار میکنن کشک و بادمجونن؟ اونا گلچینی از مغزهای جهان هستن!!!

هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.