در تن سرد زمان گم شده ام
خاموشم ، خسته و بی کس
و ظاهری به راستی خندان و بیخیال
و منتظر
منتظر وعده ی وعیدی که هیچ گاه نمیرسد
اگر هم برسد ، کو نوبت ما ؟! ....
در انتظار رسیدن سایه ی درخت بی برگی
در انتظار ازادی
ازادی از سکوت
ازادی از این خفقان رها ...
و پرواز ....
و هنوز هم یادم نمانده چطور پریدن را
یعنی ... نی نی چشمان تو نمیگذارد که یادم بیاید
....
کاش پرده ها نبودند
و پنجره ها ابی میشدند
کاش نگاه سفید بود و
دریا سبز
ولی ، ولی رنگ ارامش خوب است ، کاش ابی باقی بماند
مرغ ذهن من ، در پی نگاه تو به ناکجا اباد پر میزند
ببین که چشمانم تهی شده است
از عشق
از تو
و از عطر تو
مرا به دریا میبری و به ساحل باز میگردانی
و گاهی با امواج خروشانت به صخره ها میکوبی
پس کی ؟
کی میرسد ساحل ارام مرغک خیال من ؟
مرا به حادثه ببر و از اتفاق رها کن
مرا بیدار کن و به روشنی ببر
مرا به خانه ام ببر
۱۹/۷/۸۶