دلم یه کنج میخواد ، یه کنج دنج
نه برای دوری از آدمها ، بلکه برای نزدیکی به خودم ! ... خیلی وقته که تا پای نوشتن میرم و برمیگردم ، همه اش بخاطر اینکه تازگیا با خودم زیاد تنها نمیشم
دلم میخواس یه مجموعه اعترافات بنویسم ، گرچه شک دارم حرفهای روسو واقعا اعتراف بوده اند ، یا باز هم تظاهر به عریانی روح ؟!
وقتی سراغ خودم میام و به خودم میگم : مهدیه ؟ ، خودم جواب میدم چیه ؟ چته باز ؟
جواب میشنوم : منم همینو میخواستم بپرسم ! چته باز ؟
و پاسخ خودم رو با یه شونه بالا انداختن میدم : نمیدونم !
یاد یه دوست افتادم ، دوستی که یهو در زد و اومد تو ! بی مقدمه ، بی حرف ...
وقتی یاد این دوست میفتم بلافاصله بعدش یاد حسین پناهی تو ذهنم زمزمه میشه و جمله ی معروفش :
" من حسینم ... پناهی .
خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم
تا هستم جهان ارثیه ی بابامه
سلاماش، همه ی عشقاش، همه ی درداش، تنهاییاش ...
وقتیم نبودم ، مال شما . "
شاید اگه منم یکم فک میکردم جهان ارثیه بابامه الان برای اینکه چی بنویسم یه ساعت کاغذام منو نگاه نمیکردند ... و فکر کنم هیچ چیز تو دنیا به اندازه ی اینکه آدم چیزی برای نوشتن نداشته باشه حس پوچی نمیده !
آدم ... البته بستگی داره اون آدمه جزو کدوم دسته باشه ؟
این وریا ؟ یا اون وریا ؟ یا اونایی که میگن ...یـــه هر دو ور ؟!
میدونی ، در کل به نظرم آدم ها سه گروهند :
گروه اول : مدام به گذشته فکر میکنند ، روزهای خوبی که داشته اند و یا میتونستن داشته باشن و قدرشو ندونستن ، و اگه بخوام یه تصویر کلی از این دسته مجسم کنم آدم هایی اند با چهره ای پر از غم که مدام سیگار گوشه ی لب هاشون یا لای انگشت هاشونه و همیشه به کافی شاپ های تاریک میرن و ترک غلیظ سفارش میدن .
آینده شاید برای این گروه تکرار افسوس هاست و اینکه دنبال مقصر های مختلف برای این حالشون بگردن و آخرشم همه رو به گردن شاید بی وفایی دنیا و شاید هم خود خدا بیاندازند ! ، و یه دسته ی مغرور تر هم میگن " اینا همش عشق خداست که نثار من شده " و تا آخر عمر در این عشق میسوزند
گروه دوم : همیشه به فکر فردا !
این دسته معمولا برای " لحظه " تو دائره المعارفشون Not found میزنه و بطور کلی برای " فردا " و بقول خودشون فردایی بهتر زندگی میکنند ، گرچه شاید هرگز اون فردا در کار نباشه ...
برای تجسم این افراد زیاد به مغزمون فشار نیاریم چون در اپیزود اول این گروه در حال تلاش پیوسته هستند و ما وجودشون رو کمتر حس میکنیم و در اپیزود دوم تلاش خاصی نمیکنند اما به هر حال کافی شاپ هم نمیروند و سیگار هم نمیکشند و در عوض فقط " فکر میکنند ! "
گروه سوم : اون گروهیه که شما توشید چون حتما خودتون رو جزو 2 دسته ی بالا نمیدونید !
این گروه ، در تعادلند و واژه ی تعادل رو تنها کیمیای زندگی میشناسند ... گاهی به زمین و زمان فحش میدن و میگن به ... که فلان چیز فلان جور شد ! و گاهی هم برای کوچکترین مسایل توجه و دقت دارند ... همیشه با آغوش باز به استقبال مشکلات میرن چون در لحظه زندگی میکنن و دیگه جایی برای فرار یا فرافکنی نیست ، این دسته آدم ها همیشه سپر و کلاه خود دارن گرچه ممکنه خودشونم ندونن .
برای تجسم این گروه میتونم آلپاچینو رو مثال بزنم ، البته الپاچینوی واقعی نه مایکل کورلئونه ! آدم هایی که همیشه اولین چیزی که در ظاهرشون به نظرتون میاد ساعت مچی شونه ؛ و صدایی گیرا ، محکم و چشمانی نافذ دارند .
گرچه به تعداد آدم ها ، میشه آدم ها رو گروه بندی کرد ، در واقع هر کس برای خودش یه گروهه و شما میتونید بگید جزو این سه دسته نیستید اما به نظر من بالاخره جزو همین سه دسته اید ، چون ، من ، مهدیه ، خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم و تا هستم جهان ارثیه ی بابامه،و دلم میخواد اینجوری فکر کنم !
-------------------------------------------------
دنباله نوشت ١ : " تنها راه برای همواره خرسندی زیستن لحظه به لحظه است "
مارگرت بنانو
دنباله نوشت ٢:
نه سه نقطه ایم که یعنی ادامه داریم ... نه یک نقطه ایم که یعنی تمام شدیم . دونقطه ایم ، مانده بین زمین و هوا !
دنباله نوشت ٣ :
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم
وحشی بافقی