Recent News

کنج دنج

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

 


 


                                                                                                 


 


دلم یه کنج میخواد ، یه کنج دنج


نه برای دوری از آدمها ، بلکه برای نزدیکی به خودم ! ... خیلی وقته که تا پای نوشتن میرم و برمیگردم ، همه اش بخاطر اینکه تازگیا با خودم زیاد تنها نمیشم


دلم میخواس یه مجموعه اعترافات بنویسم ، گرچه شک دارم حرفهای روسو  واقعا اعتراف بوده اند ، یا باز هم تظاهر به عریانی روح ؟!


وقتی سراغ خودم میام و به خودم میگم : مهدیه ؟ ، خودم جواب میدم چیه ؟ چته باز ؟


 جواب میشنوم : منم همینو میخواستم بپرسم ! چته باز ؟


 و پاسخ خودم رو با یه شونه بالا انداختن میدم : نمیدونم !


یاد یه دوست افتادم ، دوستی که یهو در زد و اومد تو ! بی مقدمه ، بی حرف ...


وقتی یاد این دوست میفتم بلافاصله بعدش یاد حسین پناهی  تو ذهنم زمزمه میشه و جمله ی معروفش :


 " من حسینم ... پناهی .
خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم
تا هستم جهان ارثیه ی بابامه
سلاماش، همه ی عشقاش، همه ی درداش، تنهاییاش ...
وقتیم نبودم ، مال شما . "


شاید اگه منم یکم فک میکردم جهان ارثیه بابامه الان برای اینکه چی بنویسم  یه ساعت کاغذام  منو نگاه نمیکردند ... و فکر کنم هیچ چیز تو دنیا  به اندازه ی اینکه  آدم چیزی برای نوشتن نداشته باشه حس پوچی نمیده !


آدم ... البته بستگی داره اون آدمه جزو کدوم دسته باشه ؟


این وریا ؟ یا اون وریا ؟ یا اونایی که میگن ...یـــه هر دو ور ؟!


میدونی ، در کل به نظرم آدم ها سه گروهند : 


گروه اول : مدام به گذشته فکر میکنند ، روزهای خوبی که داشته اند و یا میتونستن داشته باشن و قدرشو ندونستن  ، و اگه بخوام یه تصویر کلی از این دسته مجسم کنم آدم هایی اند با چهره ای پر از غم که مدام سیگار گوشه ی لب هاشون یا لای انگشت هاشونه و همیشه به کافی شاپ های تاریک میرن و ترک غلیظ سفارش میدن . 


آینده شاید برای این گروه تکرار افسوس هاست و اینکه دنبال مقصر های مختلف برای این حالشون بگردن و آخرشم همه رو به گردن شاید بی وفایی دنیا و شاید هم خود خدا بیاندازند ! ، و یه دسته ی مغرور تر هم میگن " اینا همش عشق خداست که نثار من شده " و تا آخر عمر در این عشق میسوزند


گروه دوم : همیشه به فکر فردا !


این دسته معمولا برای  " لحظه "  تو دائره المعارفشون  Not found  میزنه و بطور کلی برای " فردا " و بقول خودشون فردایی بهتر زندگی میکنند ، گرچه شاید هرگز اون فردا در کار نباشه ...


برای تجسم این افراد زیاد به مغزمون فشار نیاریم چون در اپیزود اول این گروه در حال تلاش پیوسته هستند و ما وجودشون رو کمتر حس میکنیم و در اپیزود دوم تلاش خاصی نمیکنند اما به هر حال کافی شاپ هم نمیروند و سیگار هم نمیکشند و در عوض فقط   " فکر میکنند ! "


گروه سوم : اون گروهیه که شما توشید چون حتما خودتون رو جزو 2 دسته ی بالا نمیدونید !


این گروه ، در تعادلند و واژه ی تعادل رو تنها کیمیای زندگی میشناسند ... گاهی به زمین و زمان فحش میدن و میگن به ... که فلان چیز فلان جور شد ! و گاهی هم برای کوچکترین مسایل توجه و دقت دارند ... همیشه با آغوش باز به استقبال مشکلات میرن چون در لحظه زندگی میکنن و دیگه جایی برای فرار یا فرافکنی نیست ، این دسته آدم ها همیشه سپر و کلاه خود دارن  گرچه ممکنه خودشونم ندونن . 


برای تجسم این گروه میتونم آلپاچینو رو مثال بزنم ، البته الپاچینوی واقعی نه مایکل کورلئونه !  آدم هایی که همیشه اولین چیزی که در ظاهرشون به نظرتون میاد ساعت مچی شونه ؛ و صدایی گیرا ، محکم و چشمانی نافذ دارند .


 گرچه به تعداد آدم ها ، میشه آدم ها رو گروه بندی کرد ، در واقع هر کس برای خودش یه گروهه  و شما میتونید بگید جزو این سه دسته نیستید اما به نظر من بالاخره جزو همین سه دسته اید ، چون  ، من ، مهدیه  ، خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم و تا هستم جهان ارثیه ی بابامه،و دلم میخواد اینجوری فکر کنم !


 


-------------------------------------------------


دنباله نوشت ١ : " تنها راه برای همواره خرسندی زیستن لحظه به لحظه است "


                                                                     مارگرت بنانو


دنباله نوشت ٢:


نه سه نقطه ایم که یعنی ادامه داریم ... نه یک نقطه ایم که یعنی تمام شدیم . دونقطه ایم ، مانده بین زمین و هوا !


دنباله نوشت ٣ :


ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم


امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم


دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند


از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم


                                                          وحشی بافقی


11 نظرات:

تورج عاطف گفت...

مي دوني دوست نازنين
گاهي وقتها دلنوشته ها را نمي توان نوشت و اين نبايد حس پوچي بده واقعا نوشتني نيست اين دلنوشته ها
اما از تقسيم بندي زندگي من زندگي در حال را دوست دارم كه تنها همين حال وجود دارد همين الان با فحض و يا دعاذيا لبخند يا اشك و با بوسه و يا سيلي ... تصميم باتو است باور كن شعار زده نيستم اما اين تصميم با تو خود واقعيته

مجید گفت...

شست در مقابل شست

گرگ زرد گفت...

سلام اگه خواستی منو به اسم گرگ زرد لینک کن بعد خبرم کن تا لینکت کنم راستی وبلاگت قشنگ
دوست عزیز با شعرخدابه روزم منتظرحضور گرم شما هستم با نظرت.

گرگ زرد گفت...

سلام اگه خواستی منو به اسم گرگ زرد لینک کن بعد خبرم کن تا لینکت کنم راستی وبلاگت قشنگ
دوست عزیز با شعرخدابه روزم منتظرحضور گرم شما هستم با نظرت.

mani گفت...

از هر دری نوشتی
به روسو هم که شک داری ....
نوشته ها جالب تر میشه ... همینطور

دل نویس گفت...

اي راحت دل، قرار جانها! برگرد
درمان دل شکسته ما، برگرد

مانديم در انتظار ديدار، اي داد!
دلها همه تنگِ توست آقا! برگرد

کسی که مانند نامش تنهاست بیتا گفت...

بی تعارف
زیبا بود

پوریا7 گفت...

درکت میکنم.امیدوارم به یه جا گیر کنی یا زمین یا هوا!!

من به روزم خوشحال میشم اگه بهم سر بزنی...

حبيب گفت...

مرسی از اینکه به مطالبم نظر دادی

م... گفت...

دو نقطه؟
من سه نقطه ام...
نوشته هام سر شار از سه نقطه هاست...

نسترن گفت...

ایول مرسی من که جزء هرسه گروهم. (ناامید امیدوار بیخیال)

هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.