تو هیچ دوره ای مثل الان , زمان امام حسین و مظلومیتش رو به این شکل درک نکرده بودم ...
سیاهی ، دورویی ، حماقت !
آدم های تاریکی که فریاد روشنی سر میدهند و برای اثبات نور ، تنها داد میزنند : ما نورانی ترینیم !
و قربانیان ...
کسانی که تنها خونشان نیاز است برای دیو افسانه ی قصه ای که در آ ن رمز پیروزی مظلومان ، خون شهیدان است
...
من در این سرزمین غم را فهمیدم
من در این سرزمین نگاه های خسته ، اما امیدوار دیدم
من زشتی دروغ را لمس کردم
من در این دیار رویاهایم را به دیوار خانه قاب کرده ام
من اشک ریختم
اشک ریختم
اشک ریختم
و دل تنگ شدم
برای زمانی که هنوز نرسیده است
برای روزهایی که خواهند آمد ، شاید
این سرزمین افسانه نیست ، حقیقت است دست نوازش مادری که "بر سر فرزندان هنوز نیامده اش میکشد" و از ته دل برای همه ی آنها آه میکشد آه
آه میکشد برای آنها
برای خودش
برای روزهایی که چقدر میتوانستند زیباتر باشند ...
و من ، هر روز قصه های دیوهای چند سر و رستم بی یاور را برای آیندگانم مینویسم
و در دل امیدوارم که برای آنها ، این غصه ها تنها قصه ای باشد
...
و در این روزگار من عشق را فهمیدم
مظلومی عشق را در سکوتش فریاد زد
و من آن را لمس کردم
اما ...
در جایی گمش کردم !
آنجا که " دیگری " نیز فریاد عشق بر آورد
و در دل گفتم : شاید عشق چند تا است !
شاید آن عشق است و این عشغ
و شاید هم برعکس !
این روزها یک چیزش خوب است : اینکه فهمیدم " فهمیدن " چه سخت و دردناک و اما چه شیرین است
کسانی که در شهر بهشت بیخبری رژه میروند و مشت های تو خالی خود را گره میکنند و فریاد " جانم فدایت " سر میدهند ، در حالی که در دل به نان شب و حقوق فردا و عمل قلب و عیادت بیمار و جنس نسیه و گرانی و شهریه ی مدرسه و زن همسایه و اینکه " چقدر جانشان برایشان عزیز است " فکر میکنند ...
مردم در این سرزمین خودشان را راحت میکنند :
برای آنکه بر سر مفاهیم دعوایشان نشود آنها را چند جور تعریف میکنند :
عشق را
دوستی را
مهربانی را
و حتی دین را
و اینجاست که " عشق من " با " عشق تو " و " دین من " با " دین تو " متفاوت است
واینجاست که دل من تنگ است اما دل تو بیشتر
و اینجاست که " اندازه ی دوست داشتن من " با " اندازه ی دوست داشتن تو " فرق دارد
در اینجا همه چیز را میتوان جور دیگر دید ، یا حتی میتوان اصلا ندید !
میتوان هر چیز را میخواهی ببینی و نشان دهی و هر چیز را نخواستی به راحتی انکار کنی
اما ...
میتوان جور دیگر بود
میتوان نور را برای تاریکی به ارمغان آورد
میتوان از معجزه ی پنهان استفاده کرد : لبخند
من به همه ی تاریکی ها لبخند میزنم
و آغوشم را برای روشنایی باز میکنم
من هستم
----------------------------------
پی نوشت : " نمیدانم چگونه مردم برای مظلومیت و اسارت امام حسین (ع ) میگریند در حالی که خود نیز اسیرترینند ؟ "
دکتر شریعتی