Recent News

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

گاهی اونقدرچیزای گنده رو تحمل میکنی ، تحمل میکنی ، تحمل میکنی ، که یه دفعه با یه چیزه کوچیک پقی میزنی زیر گریه و ... منفجر میشی .


دلم واسه بابا اینا تنگ شده ، دیشب خواب دیدم با هم رفتیم شمال اما وسط جنگل سبز داشت برف میبارید و درختای سبز زیر بارش برف داشتن سفید میشدن ... بابا زیاد خوشحال نبود ...


چند وقته زیاد خواب میبینم ، پریشب خواب دیدم مردم ! یه مجلس تو یا باغ دور استخر و یه عالم گل از طرف یه عالم ادم  ... و یه کیک بزرگ مشکی ! تو خواب گفتم وا برای چی مجلسم مثه مراسم عروسیه تا عزا ؟!!!


بیخیال ...


الان مثه همیشه که برای زندگی دیر کردم دیرم شده و باید برم ...

اگه میدونستیم ...

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

اگه میدونستیم خدا چقدر مهربونه و چقدر دوسمون داره ، هیچ وقت فراموشش نمیکردیم ...


این جمله ای یه که واقعا حسش کردم ، اما چه دیر ... اگه خدا دوسم نداشت هیچ وقت نمیذاشت حسش کنم ، و با اینکه خیلی سختی کشیدم برای درک همین جمله ، اما بازم : خدایا شکرت ...


حالا حالا ها خیلی راه مونده واسه رفتن ، و من ... خیلی خسته بودم ، از خستگی نالیدم و از این دنیا و از همه و هیچ ، اما بازم ... دارم سعی میکنم که فقط خستگی در کنم و برم تا برسم ، برسم به معنا ، به نگاه ، به خّّّّّّّّّّّّدا ...


یه کم دعا احتیاج دارم ...


خدایا

کاش

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

دلم برات تنگ شده


برای تو ، برای خودم ، برای همه چیز ...


کاش بودم ، یا حداقل بودنم رو حس میکردم


کاش نمیمردم ، یا حداقل مردنم رو حس نمیکردم


کاش هنوز هم آسمون ، مثله رویاهای گمشده ام آبی بود 


 


 


        

من موندم و خدام

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

حالا دیگه من موندم و خدا ...


خدا میدونم تصمیم گرفتی باهام تسویه حساب کنی ، اما چه زود ...


کاشکی عذابت از اون رو باشه که دوسم داری ...


کاش


...


خدا هیچی ندارم بگم ، که فقط تویی و تو موندی


که منم و یه ذره عمر و یه عالم شرمندگی


که منم و یه کوله بار که برام خیلی سنگینه


که منم و تنهایی


منم و یه عالم حرف ناگفته


منم و اعترافهای نکرده


منم و سادگیام


منم و حماقت


خدایا به خوابم بیا


به سراغم بیا


کمکم کن


منو رها کن از بودن


تنهام نذار

؟

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

نمیدونم چی کار کنم ؟ ! ...


واقعا موندم


ادم گاهی اوقات حتی نمیدونه به کی بگه ...


دلم پره ... دلم تنگه ... دلم شکسته ...


یه بند زن هم از سر کوچه تنهایی رد نمیشه

۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

من اصلا نه درک دارم ، نه درک میکنم ، همینه که هست !

غم نامه

۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

امشب تا خیلی وقته دیگه , شاید تا همیشه , آخرین باریه که تو این خونه دور هم ۵ تایی جمع میشیم ... دلم میخواد داد بزنم ...


هر چقدرم سعی در تغییر داشته باشم آخرش هم همونه که هست !


دلم گرفته ... بد ... خیلی بد ...

یه کم تغییر لازمه

۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

از هوای وبلاگم دلم گرفت !


چقدر دلگیره اینجا ! واقعا حالتون بهم نخورد ؟! ... مثله یه روز افتابی شدم که داره توش بارون میاد !


میدونی هر موقع کتابهای پائولو رو میخونم رنگ ها برام عوض میشن ، یه عالم حرف میاد تو ذهنم که تو قالب کلمه نیستند و دلم میخواد رسم همه ی دنیا رو عوض کنم ... تک تک کلماتشو جای خوندن میجوم ، و احساس میکنم یکی هستیم چون ذهنیتمون یکیه ...


خدا یه عالم ادم خلق کرد و اسم همشونو گذاشت ادم ! در حالی که هر کدومشون یه دنیان و اگر من ادمم انگاه تو باید " ادم پرین " باشی :)


گفتم پرین ... اره یجورایی وقتی تو عالم ریاضیات غرق میشم هم احساسم مثله وقتیه که کتابهای پائولو رو میخونم !


تو شبای قدر یه حرف خوبی شنیدم ، دلم میخواد ثبتش کنم . شنیدم که علی دلش خون میشه از دو دسته : اونا که عاقل نیستن و اونا که خاشع نیستند ... و این یعنی معنای زندگی که دنبالش بودم ، میدونم ، سخته ! مخصوصا من که فقط شبیه عاقلام ، اما ... سعیمو میکنم.


با اینکه دلم میخواد بنویسم اما باید برم سر کلاس ، تو این تهران هر کی هر جا بخواد بره باید ٢ ساعت وقت پرت هم محاسبه کنه !

واقعیت تلخ

۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

                               the harder you work ,the more you earn    


                  the more you earn , the more you spend


                   the more you spend , the less you have


                    the less you have,the poorer you are


           the poorer you are , the harder you have to work


     the harder you have to work , the less free time you have


      the less free time you have , the less you enjoy your life 


            the less you enjoy your life , the sooner you die

چرا ؟!

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

یخورده گیج شدم !


آدم بعضی وقتا واقعا دلیل بعضی حرفارو نمیفهمه ! این دفعه هم از اون دفعه ها ست ...


یعنی چی ؟


چرا پرنده ی مهاجر من مورد تهاجم قرار گرفت و من مستبد خوانده شدم ؟!


چرا ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


چه آسان می روم از یاد ؟!!!! ؟


 

نفرین

۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

گاهی اوقات فکر میکنم،نکنه نفرینم کرده باشه ؟...

۱۳۸۷ تیر ۲۲, شنبه

دیوونم ... داغم ... از همه اتفاقاتی که تو زندگیم میفته و نمیفته ....


از همه سادگیام وپیجیدگیهام ... از خودم ، از دلم , از این همه زندگی خسته ام ...


حتی از سکوت صدام و فریاد کاغذهام هم خسته ام ....


معنی اون روی سکه زندگیو تو این مدت خوب فهمیدم .... اما ...


رو طاقچه دلم ، نقش یه غم افتاده ، غمی که از جنس زمان نیست ...


لبم ترک خورد از سکوت تنهایی ...

۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

 


 


یه نفر برام نوشت چرا همش غم ؟ ...


راستش نمیدونم ، اما تم غم شده بک گراند زندگیم ... میدونم ، تقصیر خودمه ...


حتی واسه درد دل ، با ورق و کاغذ هم روراست نیستم ، با خودم روراست نیستم تا بتونم یه بار هم که شده فریاد بکشم و به جریان زندگی نه بگم .


جملاتم بازم ابهام دارن و این ابهام میرسه به  " ای بابا ، دل خوش سیری چند "


فکر میکردم یه مدته غرقم ، تو دنیای خالی از نور ... اما الان به نظرم خودم دارم غرق شدنو تمرین میکنم ....


میدونی خیلی وقته که همینجوری و بدون در نظر گرفتن هزار تا اما و اگر ننوشتم ...


الان دلم میخواد برم کنتورمو صفر کنم اما نمیدونم از کجا باید شروع کنم ؟ از چی بگم یا از چی بخندم و از چی ناله کنم ؟


ولی یه چیزو میدونم ، اول از همه دلم میخواد یه صفحه بد و بیراه به خودم بگم و بعد یه عالم بد و بیراه به دنیا و بعضی ادم ها و بعد هم پشیمون شم و همه حرفامو پس بگیرم !


نمیدونم چی بگم اما یه کم محرمانه میگم که هنوزم میگم کاش من و همه ی ادم ها خود خواهیامونو معنا نکنیم !


بازم سه نقطه !


هه !


پوچی میدونی کجاس ؟! دم نگاه یه ادم که اصلا نمیدونه واسه چی داره گریه میکنه و واسه کی باید دعا کنه و چه جوری باید خودشو از " من " رها کنه ...


به نظرم راست میگن دنیا نامهربونه ، اما بازم مرسی خدا که تو مهربونی ...

۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه


 

شاید هیچ وقت اینقد اشک نریخته بودم !

تولدم مبارک !

 

...

دل هیشکی مث من غربت اینجا رو نداره .... :

۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

 

 دیگه ذهنم پر نمیشه واسه نوشتن

دیگه دستام پر نیست از تحمل سنگینیه یادواره ها

دیگه چشام سوی دیدن و نای بسته شدن نداره

دیگه هوا هم تو اتاق بی پنجره ی خیال من راهشو گم میکنه

دیگه خنده نیست ، تبسم برام معنی لبخند نیست

باد یاد اور صداها و خاطره ها نیست و تو پستوی دلم

 جای خالی برای تحمل ناگفته ها نیست ...

 تو دنیای معناها و رنگ ها و بیرنگی ها و دورنگی ها گم شدم

 برای رسیدن به فریاد خفه شدم و

 برای درک رویاهای کودکی نا امید                                                                                                         ....

 خدایا ...

برای رسیدن به معتای حکمت روزگار ، تمام دشت های استغنا رو طی کردم ودویدم و دویدم

 و دویدم و اونقدر تو دریای فهمش دست و پا زدم که غرق شدم واصلا یادم رفت معنای

حکمت رو ! 

هر صدایی برای من یه نشونه است ،

هر نگاهی برای من یه ایه است ؛

پس خدایا برای من یه نشونه ، یه ایه برای درک تمامی رویا های گم شده و معنا های بی

معنی و درک روشنی روز و سیاهی شب بفرست        

                                                                           

برای من یک نوازش به حکم لبخند توکافسیت   ...                                                                          19:42                                                                                           2/12/87

بدون عنوان

۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

تنهایی ... بد دردیه

با همه اما بی هیچ کس ...

یه غم بزرگ به ظاهر کوچیک رو دلت و

تنها کلام رو لبت سکوت ....

کاش این دنیای لعنتی اینقدر لعنتی نبود ....

کاش خدا هنوزم دوسم داشته باشه

خدایا

 ....

:

شکسته بال

از سقف لحظه هایم

یاد تو چکه میکند

.

.

.

اگر باران بند بیاید

از این خانه میروم ....

هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.