Recent News

۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

 


 


یه نفر برام نوشت چرا همش غم ؟ ...


راستش نمیدونم ، اما تم غم شده بک گراند زندگیم ... میدونم ، تقصیر خودمه ...


حتی واسه درد دل ، با ورق و کاغذ هم روراست نیستم ، با خودم روراست نیستم تا بتونم یه بار هم که شده فریاد بکشم و به جریان زندگی نه بگم .


جملاتم بازم ابهام دارن و این ابهام میرسه به  " ای بابا ، دل خوش سیری چند "


فکر میکردم یه مدته غرقم ، تو دنیای خالی از نور ... اما الان به نظرم خودم دارم غرق شدنو تمرین میکنم ....


میدونی خیلی وقته که همینجوری و بدون در نظر گرفتن هزار تا اما و اگر ننوشتم ...


الان دلم میخواد برم کنتورمو صفر کنم اما نمیدونم از کجا باید شروع کنم ؟ از چی بگم یا از چی بخندم و از چی ناله کنم ؟


ولی یه چیزو میدونم ، اول از همه دلم میخواد یه صفحه بد و بیراه به خودم بگم و بعد یه عالم بد و بیراه به دنیا و بعضی ادم ها و بعد هم پشیمون شم و همه حرفامو پس بگیرم !


نمیدونم چی بگم اما یه کم محرمانه میگم که هنوزم میگم کاش من و همه ی ادم ها خود خواهیامونو معنا نکنیم !


بازم سه نقطه !


هه !


پوچی میدونی کجاس ؟! دم نگاه یه ادم که اصلا نمیدونه واسه چی داره گریه میکنه و واسه کی باید دعا کنه و چه جوری باید خودشو از " من " رها کنه ...


به نظرم راست میگن دنیا نامهربونه ، اما بازم مرسی خدا که تو مهربونی ...

2 نظرات:

نگین گفت...

بعضی وقتها حس می کنی حتی خدا هم دیگه مهربون نیست.
غم مهموم عجیب خونه ی دلهامون شده. من هم نمی دونم که چطوری می شه یه بعد از ظهر یا عصر یا دم غروبی رو شاد بود و شاد ماند...

م... گفت...

چرا غم؟
چرا شاداب نیستی؟
میشه به من بی نوا کمک کنی مهدیه... مردم از کنجکاوی.
خدا...
قشنگترین اسمیه که توی عمرم شنیدم.

هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.