Recent News

مرگ این دلتنگی نزدیک است

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

 



تو یه لحظه،تو اوج ... تو حس پرواز نه ، تو خود پرواز!


یه لبخند ، یه خداحافظی ... اضطراب و دلشوره ای که انگار قرار نیست هیچ وقت از دلت بیرون بره ... قلمی که مکث میکنه واسه خالی شدن ، هوایی که تنگه واسه نفس کشیدن ...


بالاخره رسید ... لحظه و لحظه های موعود ... یه معجزه !


باز هم نشست تماشای تکرار حادثه ها ، و آسمان ...


تا چشمت کار میکنه ابر و ابر و ابر و نور ...
انگار مستی ،رو زمین نیستی ، البته که روی زمین نیستی ، اما این بار علاوه بر پاهات ، دلت هم رو زمین نیست ...


خدایا ، خوب شد که من جای تو نیستم ! خوب شد که من خدا نشدم ! وگرنه تعجب میکردم از این همه خالی و حیرون میموندم از این رنگین کمان ٧٠ رنگ !


چه پیچیده شد ! هیچ کس نخواهد فهمید که در دل آشفته ای آرام چه گذشت و کی به نقطه رسید و تمام شد ...


مینای دلم بی پروا شده است ، به هر کجا که بخواهد سر میشکد ...


دیگر جمله ای هم با جمله قبل همخوانی ندارد ، بس که این مینا یاغی شده است !


باید رامش کرد ...


باید را چه کسی خلق کرد ؟


کاش باید ها بمیرند !


و نباید ها نباشند و دنیا پر شود از خواستن ها .


پس کی میرسد مرغک خیال من ؟ کی رها میشوم از این حقیقت ؟ کی پر میشوم از حس قشنگ ابدیت ؟


و صدایم خسته است و دستهایم بسته


و توانم رفته است و راهم نرفته


و دلم خط دارد و تنم تب دار است


و سکوتی لرزان ، و تاخته تا مرز نگاهت : فریاد !


و دلم تنگ شده ... و رسیدن !


مرگ این دلتنگی نزدیک است ... 


وکلامم سیر است ...


این دلم لبریز است !


و نگاهم خسته !


پر وبالی بسته


و رسیدن !


شوقی لبریز ...


پر شدم از این شوق ، پر شدم از یک حس


حس خوبی در باد ...

هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.