یه نفر برام نوشت چرا همش غم ؟ ...
راستش نمیدونم ، اما تم غم شده بک گراند زندگیم ... میدونم ، تقصیر خودمه ...
حتی واسه درد دل ، با ورق و کاغذ هم روراست نیستم ، با خودم روراست نیستم تا بتونم یه بار هم که شده فریاد بکشم و به جریان زندگی نه بگم .
جملاتم بازم ابهام دارن و این ابهام میرسه به " ای بابا ، دل خوش سیری چند "
فکر میکردم یه مدته غرقم ، تو دنیای خالی از نور ... اما الان به نظرم خودم دارم غرق شدنو تمرین میکنم ....
میدونی خیلی وقته که همینجوری و بدون در نظر گرفتن هزار تا اما و اگر ننوشتم ...
الان دلم میخواد برم کنتورمو صفر کنم اما نمیدونم از کجا باید شروع کنم ؟ از چی بگم یا از چی بخندم و از چی ناله کنم ؟
ولی یه چیزو میدونم ، اول از همه دلم میخواد یه صفحه بد و بیراه به خودم بگم و بعد یه عالم بد و بیراه به دنیا و بعضی ادم ها و بعد هم پشیمون شم و همه حرفامو پس بگیرم !
نمیدونم چی بگم اما یه کم محرمانه میگم که هنوزم میگم کاش من و همه ی ادم ها خود خواهیامونو معنا نکنیم !
بازم سه نقطه !
هه !
پوچی میدونی کجاس ؟! دم نگاه یه ادم که اصلا نمیدونه واسه چی داره گریه میکنه و واسه کی باید دعا کنه و چه جوری باید خودشو از " من " رها کنه ...
به نظرم راست میگن دنیا نامهربونه ، اما بازم مرسی خدا که تو مهربونی ...