Recent News

همه چیز یک جور دیگر است !

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

ترس


واژه ی بی رحمی است


که همواره مثل سایه مرا دنبال کرده است


گاهی از او میگریزم


گاهی خسته میشوم ، جلو اش می ایستم


میپرسم : چه میخواهی ؟ بس نیست؟


جوابم را نمیدهد ، فقط نگاهم میکند


مثله یک نفر !


و روز دیگر ترس دوباره جلوی پنجره اتاقم ایستاده


و بر و بر مرا نگاه میکند


میدانم ، نباید عادت کرد ، حتی به عادت کردن


اما احساس میکنم به وجودش عادت کرده ام


ماهیتش همیشه ترس است


اما شکلش عوض می شود


یک روز ، مثله امروز ، ترس از دست دادن توست


ترس اینکه تو هم ، مثله همه ی دیگران ، ترکم کنی


و یا ترس اینکه من خودخواه و بی احساس شوم و ترکت کنم !


همیشه می ترسیدم : که نکند همه چیز آنطور که مینماید نیست ؟


و ترس امروز لبخند می زند ، امروز که دیدم سالهاست که چنین بوده


و من ... در خیالی کودکانه ، همه چیز را خوب و آنطور که دلم میخواست میدیدم


همه چیز را ، می فهمی؟


آدم ها ، روزها ، فکر ها و حتی نگاه ها


همیشه برای دلایل دیگران دلایل بهتری برای خودم بهانه کرده ام


مثلا اینکه مهربانی او از روی همان مهربانی است نه از روی خودخواهی و ترس


و یا خودخواهی او از سر نا ملایمات است  نه ذات خودخواهش


و یا اگر اینگونه شد حتما بهتر بوده که اینطور باشد وگرنه اصلا به اشتباهات من و اطرافیانم ربطی ندارد !


و همه ی این مثال هایی که میدانم تو هم در ذهنت تا صبح میتوانی ردیف کنی !


یادمان داده اند جور دیگری ببینیم ، واقع بین نباشیم چون واقعیت تلخ است


چون اگر چشمت را باز کنی در این خاک گربه ای شکل جز ظلم نیست


و بقیه چیزها فقط یک روکش زیبای تزیینی است


گاهی فکر میکنم ترس هم جزو همان هایی است که به همه ی ما تزریق کرده اند


در طی دو هزار سال شاید ... یک ترسوی حرفه ای شده ایم !


هر کس با ترسش کنار آمد


مسالمت آمیز با وی زندگی میکند


و هر کس توانست او را شکست دهد


یک قهرمان است


قهرمانی که توانسته واقع بینی را سپر ،


چشمهایش را باز ،


و دلش را قرص کند


و به خودش و ماورای خودش ایمان بیاورد


و با دست هایش ، خودش را خلق کند


و بدینسان به هرچه ترس و به هر که ظالم


لبخندی پیروزمندانه بزند ...


 

12 نظرات:

پوریا7 گفت...

سلام
من تونستم شکستش بدم در درون خودم ولی باز خیلی جاها که الان شما دیگه توش نیستی(ایران) باید ترسید تا فعلا زندگی کرد و کم کم باید ترس جمعی رو شکست داد!!
:))
موفق باشی

یاشار گفت...

معتقدم «ذاتاً اگه بخوای میتونی...» با استفاده از ابزارها و روشها و وسایل تو این راه قدم بذاری. کافیه که  بدونیم خودمون خیلی مهمیم، کافیه که به خودمون ایمان داشته باشیم و بدونیم که هرکی که هست،اهریمن و ناجی و مصلح  و.. انسان است بس درست مثل من و تو. واز آن پس باید آغاز کنیم. کافیه که بدونیم ترس زاده غفلت و ناآگاهیست. ناآگاهی از خود و دیگران و همه چیز. بیخود نیست که اهریمنان و آنانکه قصد ترساندن من و تو وما رو دارند بزرگترین حربه شون ترویج غفلت و ناآگاهی و جهل در میان ماست. آگاهی ما خلع سلاح شدن اهریمنان ماست.
آگاهی از همه چیز در توان همه کس نیست. ولی همه باید به توان و کرامت و منزلت و جایکاه انسانی خویش آگاه شوند بدون استثناء!  پس از آن است هریک از تو و من و ما با پرتوهایی از مشعل خودآگاهی گوشه ای از دنیای ناشناخته ها را روشن ساخته و به همدیگر خواهیم نمایاند. آن زمان است که دیگر هیچ نقطه تاریکی نخواهند ماند تا اهریمن در پشت سیاهی آن پنهان گردد و تخم ترس افشاند.
اگر هیچ چیزهم نداشته باشیم همین قلم تو، هوش و استعداد و قریحه تو، وبلاگ تو قدرت تجزیه و تحلیل تو و...، توان خوانش من، درک من از معانی نو

... گفت...

یادها فراموش نخواهند شد,حتی به اجبار...
و دوستها ماندنی اندی حتی با سکوت...
                                        ...

یاشار گفت...

ترس شگردی اهریمنی ست. رگ حیات اهریمن ترس من و توست. ترس از زندگی، ترس از بودن، ترس از نمودن تمام قد خود، ترس از هم نوع، ترس از هرآنچه بکر و تازه است، ترس از هرآنچه تجربه نشده است و ترس از هر آنچه طعم نیستی دارد.
اهریمن گاه با بیماری، گاه با گرسنگی،  گاه ازبلندی، گاه با شکنجه، گاه با زندان، گاه با تحقیر و خرد کردن من وتو و هر آن با هزاران شگرد گاه نخ نما و گاه مدرن، هراس از زندگی را در دل تو و من می کارد. و من وتو نیز با ترس خود، اهریمن را حیات می بخشیم.
نشتر رگ حیات اهریمن در دست من و توست. این نشتر جز ایمان به خود چیزی نیست. اهریمن، تو و من و ما را به هزار ترفند از هم بیگانه می سازد. بیگانگی آبستن ترس است. ترس از خود،  ترس ترس از بیگانه و ترس از هر آنچه ناشناخته است. اهریمن خود همان بیگانه ی ناشناخته است و من و تو همان ترسو های بی شناخت از خود و از بیگانه.
اهریمن ترسو تر و زبون تر و بی شناخت تر از من و توست. وگرنه نیازی به دشنه و دشنام و ددمنشی نیست. این ترس است که اهریمن را به استفاده از سیاهی ها و سیاهچال و سیاه بازی ها وامی دارد.
نشتر مرگ ترس و اهریمن «شناخت» من و توست...    

بانوی تنهایی گفت...

دلم میخواهد مرا با یک سنجاق قفلی به زندگیت وصل کنی،
حتی اگر هیچوقت یادت نیافتد کسی وصل است به تو،
همین که آن پایین نشسته ام،
و تو را نگاه می کنم کافیست.

م... گفت...

نمی دونم چرا کامنت گذاشتن واسه این پست یکم سخته.
خوندن این پست کلافم می کنه.

م... گفت...

نازنینم اگه دقت کرده باشی من از عدم توانایی نفرین گفتم. از اینکه نمیتونم و بلد نیستم نفرین کنم.
و در نهایت با یک شوخی تمومش کردم... الهی پیر بشی!!!
ضمن اینکه در پی نوشت دوم به این موضوع یعنی عدم رضایتم برای این پست اشاره کردم. من اون پست رو واقعا دوست ندارم. اما نمی دونم چرا احساس کردم باید بذارمش...
شاید به نوعی می خواستم کلافگی خودم رو نشون بدم...

میلاد گفت...

سلام. چطورییییی؟
وبلاگ گروهی ما راه اندازی شد! وبلاگ خودمم آپ شده .یه داستان دارم مینویسم . یعنی نوشتم دارم هر بار سکانس سکانس مینویسم! دوستش دارم.
به وبلاگ گروهی ما هم بیا. اونجا رو میخوام برعکس وب خودم سلوغش کنم!!!
http://eternal-men.blogspot.com

Ghodos گفت...

سلام و این اولین باری بود که به واسطه وجود وبلاگ (م...) موفق به خوندن مطالبتون شدم . نکاتی در اولین دیدار! ازوبلاگتون به نظرم اومد که میگم :
اول اینکه باید یه دست مریزاد و یه احسنت جانانه به خاطر نوع نگارش و پختگی مطالبی که در وبلاگ وجود داره بهتون گفت . الحق جزو معدود وبلاگهایی بود که با خوندنش احساساتی مثل اینکه این مطلب کپی برداری شده است ، این مطلب بچگانه و کودکانه(نه به معنی بد کلمه و به معنی ناپختگی مطالب) و ... به ذهنم خطور نکرد و از خوندن اونها لذت بردم .
دوم اینکه در کنار نگارش زیبا میشه به این مهم پی برد که از ذوقی بالا برخوردارید چراکه نوع انتخاب قالب ارتباطی بسیار زیبا با مطالب و نوع نگارش شما دارد و این به من به عنوان یک خواننده احساس خوبی رو منتقل کرد .
درباره این پست و کامنت (ترس) باید بگم ... ترس همیشه یه فاکتور بد و منفی نمیتونه باشه . اساس ترس از آنچه که ما به عنوان یک عامل آزاردهنده به اون اشاره میکنیم مقدمه ایست برای ترس از بدی ها و این خود عاملی است برای دوری از بدیها و پلیدی ها ...

و ترس دگربار عاملی است برای بندگی ... بندگی در برابر خدایی که بالاترین و بزرگترین است . ترس از بند

Ghodos گفت...

سلام متقابل .
مهدیه عزیز اگر نگاهی به توضیحات وبلاگ انداخته باشید متوجه خواهید شد که یکی از اصلی ترین اهداف این وبلاگ آشنایی و دوستی دوباره نسل امروز با دکتر و اندیشه هاشون بوده و هست . چیزی که از نظرسنجی وبلاگ هم میشه به اون رسید حضور حدود 80 درصدی نسل نوجوان در این وبلاگ هست و من امیدوارم در این امر موفق باشم .
ضمن اینکه این پیشنهاد شما رو به عنوان یک تلنگر به خود میدونم و حتما در اینده به این موضوع (طرح انتقادها از دکتر و اندیشه ایشون) خواهم پرداخت .
باز هم به ما سر بزنید .
صمیمانه آماده دیدار دوباره شما هستیم .

میلاد گفت...

قبول دارم. ولی خوب انقدر سکانس ها زیاد هستن خودم مجبور شدم مخفف کنم .من اسم گذاشتم روش ولی گفتم شاید مسخره باشه. اشمهای خارجی استفاده میکنم. مثله داستان های قبلی!!!
اگه فکر میکنم من کاملش رو بنیوسم و با اسمهای خودشون حتما این نظر رو بده هر سکانس من حدودا 1 صفحه هست. و هر سکانس رو نمایشنامه ای نوشتم. یعنی یک مکث بین هر سکانس!
ولی لطفا نظرت رو بده که چطوری بنویسم!؟ بیشتر؟ کاملتر؟
منتظرم!

پوریا7 گفت...

من فقط کمی نیاز به آرامش دارم به محض خوب شدنم برمیگردم

هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.