وقت خلق یک نوشته رسیده است
در زمانی که پری از حرفهایی که گفتن نمی توان
زمانی که قلب و روحت در تناسخی بی پایان در گیرند
و بیرون از درون تو درگیرتر
در میان هیاهو های همیشه ، حس آهویی را دارم که در جریان گریز از ببر از گله جاماند و از راه درماند
و در حالی که پنجه ی ببر بر پوست تنش می نشست ، هنوز هم در دل به خود میگفت که این حقیقت ندارد ، میدانم یک روز خوب خواهد رسید !
و با امید به رهایی ، تن خود را به امید معجزه ای به ببر تقدیم میکرد ...
و من ، تن خود را به زمان بی رحم فروخته ام
اما روحم را خریدن نتوانی
و این همان امیدم در نهایت نا امیدی است
امید به ناجی ای که پرده های زمان را می درد ، سر میرسد و مرا با خود میبرد
میبرد به جایی بی مکان
جایی بی قید ، بی شرط ، بی همهمه
و من مهدیه ای میشوم بی دل ، بی نشان ، بی دغدغه
آه که با هر قلم کلمه ، کام تشنه ام از آب کام میگیرد ...
چه رمزی است که خوشبختی نزول کلمات به یکباره سر میرسند ، نمیدانم
اما ای کلمات بی بال ، پس ازین بیشتر بر روح خسته ام ظاهر شوید
بیشتر قلم را آغوش بگیرید تا من هم بتوانم آرام آرام بشمارم این نفس های به شماره افتاده را
...
یک نفس بیشتر بمان ساقی
۱۳۸۹ دی ۷, سهشنبه
نوشته شده توسط
مهدیه ،
در
۷.۱۰.۸۹
7
نظرات
با ایمیل ارسال کنید
این را در وبلاگ بنویسید!
همرسانی در X
در Facebook به اشتراک بگذارید

تکرار با طعمی تازه
۱۳۸۹ آذر ۲۳, سهشنبه
دلم میخواد یکی از مطلبای گذشته ام رو دوباره بعنوان پست جدید بذارم ... این مطلبو در حالی که خیلی تو عمق خودم بودم نوشتم ...
http://mahdie-inscriptions.blogspot.com/2009/12/blog-post_31.html
http://mahdie-inscriptions.blogspot.com/2009/12/blog-post_31.html
نوشته شده توسط
مهدیه ،
در
۲۳.۹.۸۹
5
نظرات
با ایمیل ارسال کنید
این را در وبلاگ بنویسید!
همرسانی در X
در Facebook به اشتراک بگذارید

معبد یاد تو
۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه
هر بار
خواستم
که تو را آغاز کنم
چشمانم فرو ریخت و دلم لرزید
خواستم از تو بنویسم
خواستم شعرم از تو باشد
و هر بار ... نتوانستم
نتوانستم شروع نگاهت را به خاطر بیاورم
و ندانستم امتداد گرمای لبخندت بر دلم را چگونه توصیفی بیابم
تو همانی که برای شنیدنت ، باید به نگاهت گوش سپرد
تو همانی که تنها در سکوت ، نواختنت می توانم
تو همانی ، همان که کلام را برای از او گفتن یارایی نیست
همان که دوردست خیال امید است
...
به اسمت که میرسم ، ذهنم پاک میشود و دست هایم سست
دلم گرم میشود و تنم داغ
مکان فراموشی من هایم ، معبد یاد تو است
در تکرار تمنایت ، ریاضتی نهفته است که قدیسه ام میکند
و دست هایت معجزه ای برای معنای بودنم
...
روزی ، نت لبخندت را خواهم نوشت
صدای قلبت را خواهم نواخت
و فضای نگاهت را خواهم سرود
روزی ، غرق خواهم شد در دشت دل دریایی ات
و قاب خوشبختی را بر دیوار خانه خواهم آویخت
و آرامش را ، با دو بال کوچکی که تو هدیه دادی ، پرواز خواهم کرد
...
خواستم
که تو را آغاز کنم
چشمانم فرو ریخت و دلم لرزید
خواستم از تو بنویسم
خواستم شعرم از تو باشد
و هر بار ... نتوانستم
نتوانستم شروع نگاهت را به خاطر بیاورم
و ندانستم امتداد گرمای لبخندت بر دلم را چگونه توصیفی بیابم
تو همانی که برای شنیدنت ، باید به نگاهت گوش سپرد
تو همانی که تنها در سکوت ، نواختنت می توانم
تو همانی ، همان که کلام را برای از او گفتن یارایی نیست
همان که دوردست خیال امید است
...
به اسمت که میرسم ، ذهنم پاک میشود و دست هایم سست
دلم گرم میشود و تنم داغ
مکان فراموشی من هایم ، معبد یاد تو است
در تکرار تمنایت ، ریاضتی نهفته است که قدیسه ام میکند
و دست هایت معجزه ای برای معنای بودنم
...
روزی ، نت لبخندت را خواهم نوشت
صدای قلبت را خواهم نواخت
و فضای نگاهت را خواهم سرود
روزی ، غرق خواهم شد در دشت دل دریایی ات
و قاب خوشبختی را بر دیوار خانه خواهم آویخت
و آرامش را ، با دو بال کوچکی که تو هدیه دادی ، پرواز خواهم کرد
...
نوشته شده توسط
مهدیه ،
در
۱۸.۹.۸۹
6
نظرات
با ایمیل ارسال کنید
این را در وبلاگ بنویسید!
همرسانی در X
در Facebook به اشتراک بگذارید

ساز دل
۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه
سازم در حال کوک شدن است
تا کوک نشود
خواندن نتوانم
...
تا کوک نشود
خواندن نتوانم
...
نوشته شده توسط
مهدیه ،
در
۱۲.۹.۸۹
2
نظرات
با ایمیل ارسال کنید
این را در وبلاگ بنویسید!
همرسانی در X
در Facebook به اشتراک بگذارید

اشتراک در:
پستها (Atom)
هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.