Recent News

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

دیروز، به دیدار یار رفتم  ، پای همان تپه ی آشنا ، همان جا که امامزاده ی سبز در کنار آتشکده های خاموش ایستاده است و تاریخ را مینگرد ...


پیر ، چونان همیشه همان جا بود . صدایم زد ، به سویش رفتم . لبخند همیشگی روی لبانش بود ، نگاهم کرد ، نگاهی سوزان ... سر تا پا ، با لبخند ، در سکوت ...


سکوتش را شکست : " نوروز است  "


شکوفه ها خبر داده اند ... اما نگاه تو ، خبر نمی دهد !


در زمان جا مانده ای ؟!


سر به زیر انداختم .... سوالی بود که چند روزی از خودم میپرسیدم . چشم هایم را بستم : خواستم پاسخ سوال را در خود جستجو کنم ... به ٨٨ فکر کردم : کلاغ های برعکس ، ٧ های برعکس !


در ذهن ام به میان مردم سفر کردم . مردم آشنای سرزمینم ، مردمی که " به بهانه های ساده خوشبختی خود مینگرند "


...


٨٨


...


آهی کشیدم


پیر نگاهم میکند ... منتظر است  ، نگاهش میکنم ، نگاهم را می خواند ...


میگویم : سال سنگینی بود


من در این یکسال هفت سال بزرگتر شدم


عاشق شدم ، عاشق عشق و معشوق


در این یکسال ، وزن غم هایم زیاد بود ، وزن امیدهایم نیز هم


در این یکسال من به درون حقایق سفر کردم


طعم تشنگی را چشیدم ، تشنگی حسین را


تنهایی و سکوت و فریاد شریعتی را لمس کردم


با سهراب سپهری همقدم شدم


به مرز صادق هدایت رسیدم


به همه و هیچ های نیچه


و به روشنی پائولو کوئلیو


...


در این یکسال یاد گرفته ام که بیشتر مشکلات از " پیروی از قواعد " بر میخیزد


یاد گرفته ام " سرنوشت در برابر کسانی که میخواهند در جهانی سپری شده زندگی کنند بی رحم است "


یاد گرفته ام ... که هرچه بیشتر یاد بگیرم نادان ترم !


...


نگاه پیر به دور دست هاست ...


نور خورشید در میان جوانه های تک درخت کنار امامزاده میرقصد


نگاهم به دستمال های سبزی می افتد که مردم به شاخه های درخت دخیل بسته اند ... هر کدام نماد دلی امیدوار


و نگاه پیر همچنان به دوردست هاست


میگویم : پیر مشرق ، میپرسی در زمان جا مانده ام ، اما راستش دیگر معنی زمان و مکان را نمیدانم ، دیگر نمیدانم من مادر زمین بوده ام  یا زمین مادر من است ؟ً!


دیگر نمیدانم من از خاکم ، یا خاک از من ؟


چگونه به نوروز بیاندیشم ، وقتی که درونم بهاری رخ نداده است ؟


برای حس نوروز باید روح و جان را تازه کرد ، پیر مشرق به من بگو چگونه ؟ چگونه روزی نو را در درونم تازه کنم ؟


پیر اشارتی به تک درخت کنار امامزاده کرد ، گفت : آن درخت را می بینی ؟ سال هاست که همان جا پا برجاست ...


این درخت بهاران سبز را دیده است ، تابستان های گرم ، پاییزهای هفت رنگ ، و زمستان های سنگین .... او محرم راز صاحبان تمام آن دخیل ها بوده است ، ظلم ها شنیده است ، اشک ها دیده است .... اما همچنان با شاخه هایی روبه خورشید پابرجاست ... هنوز هم یا آمدن بهار سبز میشود ، هنوز هم درونش رستاخیز بر پا میشود ....


نزدیک درخت رفتم ، دیدم که چگونه چروک سال ها بر تنه اش نشسته ...


بر روی زمین نشستم ، تا خاک تنم را تقدیس کند ، دستهایم را رو به آسمان بلند کردم ، درخت شدم  : ساکت ، پر درد ، پر راز و امیدوار ...


نور از لابه لای سرانگشتانم درونم را نوازش کرد


زمانی گذشت ، شب شد ، اما من سراسر نور بودم


پیر ، رو به گنبد سبز امامزاده حافظ میخواند :


              ساقـیا آمدن عــید مبــارک بـادت


             وان مواعید که کردی مرود از یادت


                                                             ...


به دست هایم نگاهی کردم ، حس کردم جوانه زده ام ، لبخندی زدم ، به خود گفتم :


             نوروزم مبارک


 


---------------------------------------------------------------------


پاورقی :


بیمعرفت نباشیم ، نگاهی به ٨٨ بکنیم و بعد به ٨٩ رویم


امیدوارم سال جدید برای همه ی دوستان عزیزم سالی باشد پر از تکامل ، آرامش و لبخند ....


 

19 نظرات:

تورج ناخدا گفت...

مي دانم كه همه آن كلاغهاي بر عكس باز هم كلاغند
مي دانم همه هشتها مي توانند چون وي انگليسي هم شوند
مي دانم در ميان مردماني زندگي مي كنند كه مي بوسند و اميد دارم كه در ذهنشان حلقه عشق را ترسيم كنند
و اميد دارم هميشه چنين دستهايت را در باغچه عشق بكاري و سبز عاشقي را برايمان بنگاري
نوروزت شادمانه

تنها گفت...

سلام
دل نوشته ها تون بسیار زیبا بود من عاشق چنین متن هایی هستم

تنها گفت...

سلام
دل نوشته ها تون بسیار زیبا بود من عاشق چنین متن هایی هستم

تنها گفت...

سلام
دل نوشته ها تون بسیار زیبا بود من عاشق چنین متن هایی هستم

تنها گفت...

سلام
دل نوشته ها تون بسیار زیبا بود من عاشق چنین متن هایی هستم

کسی که مانند نامش تنهاست بیتا گفت...

می گویند: زمستان می رود
می گویند: بهار می آید
می گویند: درختان شکوفه می کنند
می گویند: پرندگان بر شاخسارها دوباره آواز می خوانند
می گویند: نو روز می شود
می گویند و می گویند و می گویند و نمی گویند:
عشق کیلویی چند!؟
و نمی گویند چرا محبت مرد و چرا مهربانی در تنهایی از سرما یخ زد و چرا زمستان را می بینیم و مرگ را باور نمی کنیم  باشد، نوروز نوروز نیست

کسی که مانند نامش تنهاست بیتا گفت...

می گویند: زمستان می رود
می گویند: بهار می آید
می گویند: درختان شکوفه می کنند
می گویند: پرندگان بر شاخسارها دوباره آواز می خوانند
می گویند: نو روز می شود
می گویند و می گویند و می گویند و نمی گویند:
عشق کیلویی چند!؟
و نمی گویند چرا محبت مرد و چرا مهربانی در تنهایی از سرما یخ زد و چرا زمستان را می بینیم و مرگ را باور نمی کنیم  باشد، نوروز نوروز نیست

محمد گفت...

سالهاست که من قبل از نوروز حس بهاری شدن رو به دوش میکشم و بعد از اون انگار نه انگار که بهاری اومد و رفت... انگار یادت میره که تو زمستون آرزو داشتی که بهار بشه

... گفت...

نمیخام تنهاترین باشم
بزار تنـــــــها بمونم با خیــــــــــــالت بخـــونم از دو چشـــــــــم بی مثالت
بزار ایــن قلـــب خسته تا قیـــــــامت
بــــــمونه عاشــــق اون قد و قـــامت
بـــــزار چشـــمای غمگینم ببـــــــاره
دلــــــی که عاشقه آروم نـــــــــداره
بــــــزار باشه برامون یادگــــــــــــاری
غـــــــم و گریه تو بارون بهــــــــــاری
نــــزار چشـــمام ببینن رفــــــتنت رو
آخـــــــه ســــخته براشون رفتــن تو
نزار دستـــام توی دستات بشـــــینه
اگــــر ایـــــن گفتگوی آخـــــــــــــرینه
نزار قلــــــــــبم بفــــــــهمه بی وفایی

                                      ...

پوریا7 گفت...

سلام سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشید
من اپم

همه کس و هیچکس گفت...

سلام ..
من از اون پایین چیزی ننوشتم ...
میشه بگی کجاش از اون بود ؟؟
سال نوت مبارک .

آنشرلی گفت...

سلام دوست جونم ...
یه سری به قصه ی من و تولد 19 سالگیم بزن
من 19 ساله شدم
از دغدغه هام نوشتم
از 14 فروذدین 89 نوشتنم
از اون نقطه ی عجیب نوشتم
از دختر 19 ساله ی روزای ابری و روزای آفتابی نوشتم
منتظر حرفهای دلنشینت هستم
.....

مرتضی گفت...

سلام
موسیقی متنت بی نظیر است
سری هم به من بزن
مرسی
مرتضی

میلاد گفت...

سلام. چطوری؟ عیدت مبارک. آره وقتی آدم نگاهی میکنه با اینکه بعضیا احساس پیری و بعضیا جوونتر شدن بهشون دست میده بهر حال میشه گفت سال جدید باید یه تازگی توش داشته باشه که با سال قبل فرق داشته باشه.
امیدوارم من بتونم این تفاوت رو بوجود بیارم.

Anonymous گفت...

ميلاد يکي کودک
شکفتن گلي را  ماند
چيزي نادر به زندگي آغاز ميکند
با شادي و اندکي درد
روزانه به گونه اي نمايان برمي بالد
بدان ماند که نادره ي نخستين است و
نادره ي آخرين ...

کسی که مانند نامش تنهاست بیتا گفت...

من خسته نیستم در هم شکسته ام
این خود امید بزرگی نیست ؟؟

کسی که مانند نامش تنهاست بیتا گفت...

________________________$$$$$$$$$$___________$$$$$___
____________من اپم...._____$$$$$$$$$$$________$$$$$$$$__
________بيا سر بزن.....______$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$___
______نظر يادت نره..._________$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$__
_____________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___
___________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___
_________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____
________________$$$______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____
______________$$$$$$$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$$____
_____________$$$$$$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$_____
___________$$$$$$_$$$$$$$$__$$$$$$$___$$$$_____
__________$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$$____$$$_____
_________$$$$__________$$$$$$$$$$$$$$___$$$____
_______ $$$$____________$$$$$$$$$$$$$$___$$$____
______$$$_________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$___
___$$$$$$___________________$$$$$$$$$$

پوریا7 گفت...

من اپم خوشحال میشم در این بهانه ی با هم بودن شما هم حضور داشته باشی

م... گفت...

سال 88 واسه من افتضاح بود...
ولی خدا رو شکر تا حالا که 89 خوب بوده. دعا می کنم واسه همه سال خوبی باشه.

هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.