Recent News

عادت می کنیم

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

نگاهت را ، میان مه غلیظی که در نگاهت سایه افکنده
دنبال میکنی
و به یک جفت ردپا میرسی
ردپای یک زن ، و یک مرد
صحنه حاضر است ، وتو ناظری
مشاجره ، بحث ، منم منم های در قالب بخاطر تو و بخاطر زندگی
نقاب هایی که کنار می روند
مردی که خسته است
زنی که سردرگم خویش است
آتش فروکش میکند ، بحث با نوازش به پایان می رسد
هیچ چیز حل نشد و هیچ کس نفهمید از ابتدا چه چیزی حل نشده بود
اما لحظه ای که کلید چراغ خواب را میزنی دیگر هیچ چیز مهم نیست
صبح است ، زن از دیشب فقط لحظه ی آخر را به یاد دارد
به قصه ی تکرار فکر میکند :
دوشی که باید بگیرد ،
صبحانه ای که باید حاضر کند
و روزی که نماینده ی دسته ی همه ی روزهای دیگر است
و دوباره ها و چند باره ها
مه ای که در سکانس آخر با دود سیگاری بی هدف غلیظ تر می شود
و نشان رد پاها را در خود گم می کند
...

2 نظرات:

M I L A D گفت...

ولی میشه از عادتهای جدا شد یا بهشون دل نبست که به صحنه ی زندگی تبدیل نشه!!
درسته.شب که میشه همه چیز مانند دکمه ی تخلیه ..خالی میشه و ذهن آماده میشه برای فردایی که روزهایی مثل دیروزه!!!
ولی همین مه سیگاری بی هدف مدتها که بگذره تبدیل به هدفی میشه که اگه بخوای ازش فاصله بگیری به معنای همون عادت مرسی!!!
خوب ما به خیلی چیزهای عادت میکنیم.حتی کسی که توی زندانه به زندان عادت میکنه هرچند آزادی شیرین ترین لحظه ی زندگی هر فرد زندانی باش...!

دوستی آشنا گفت...

اون مصلحت اندیشه که نمی یاد اینجا ..و این رو بخونه ...او از خوندن هم واهمه داره ..براش دردسر داره!!!

هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.