Recent News

ما ز یار ، یاری جوییم

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

صدای قدم هایت را میشنوم


هر نفس که به سویم می آیی


چشم هایم را میبندم


و تنها به این جمله فکر میکنم :


"  با تو پروانه میشوم  "


از پیله ی ابریشمین خود بیرون می آیم


و رستاخیزم به پا میشود


با تو


آخرین ذرات بودنم نوای موسیقی میشود


همه تن " نت " میشوم


و تو ، مرا مینوازی


با تو


به خواب قصه ها سفر میکنم


به آن امامزاده ی سبز تنهای بالای تپه


به آن دشت سپید ،


که پیری مرا بدان جا خواند


و نگاهش را به نگاهم دوخت ،


و گفت :  " خدا نمیخوابد  " ،


دست هایت را ظرفی کن ، تا پر شود


با تو فریاد نمی زنم ، سکوت نمی کنم


تنها آرامش را زمزمه میکنم


و شعر میخوانم


شعری برای دست هایت


شعری برای انتظار تمنایت


شعری برای آنسوی آفتاب


آنسوی تپش نبض زمین


آنسوی هر چه هست


 ...


با تو


 " کلمه " تمام میشود


و در حالی که شعرم لبریز گفتن است ،


در یاد نگاهت به پایان میرسد


.


 

5 نظرات:

... گفت...

...

لیندا گفت...

شادمانی و خوشبختی در یک نت تنها نهفته نیست!

گرگ دونده گفت...

عاشقانه نوشتن و سرودن و خواندن هم اینروزها دل شیر می خواهد و مرد کهن!!

Pourya گفت...

خوبه همینجوری امیدوار باش
منم تقریبا با همین طرز فکر شعر میگم
من اپممممممممممم...

Pourya گفت...

راستی لینکت کردم

هرگونه نسخه برداری تنها با اطلاع به نویسنده مجاز میباشد. با پشتیبانی Blogger.