ميان خورشيد های هميشه
زيبايی تو
لنگری است ـ
خورشيدی که
از سپيده دم همه ی ستارگان
بی نيازم ميکند
نگاه ات
شکست ستم گری است ـ
که عريانی روح مرا
از مهر
جامه ای کرد
بدان سان که کنون ام
شب بی روزن هرگز
چنان نمايد که کنايتی طنز الود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا روز ديگری است ـ
آنک چشمانی که خمير مايه ی مهر است !
وينک مهر تو :
نبرد افزاری
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه کنم
ميان افتاب های هميشه
زيبايی تو
لنگری است ـ
نگاه ات
شکست ستم گری است ـ
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز ديگری است.
4 نظرات:
سلام
میشه بپرسم چرا آپ نمی کنی؟
خیلی شعرت قشنگ بود
موفق باشی
سلام
تو کيستی که من بی تو بيتابم
بدون نوازش چشمانت نمی برد خوابم
تو کيستی ؟
سلام و سلامتی
بالا بلند...بر جلوخان منظرم...چون گردش اطلسی ابر قدم بردار...
وبلاگ جالبی دارين...به من هم سری بزنيد.
سلام مهديه جان خوبی. من خانم قربانی هستم معلم زبان ژابن ما الان مالزی هستيم آقای قربانی دکترا می خونه خيلی خوشحال شدم که وب شما رو ديدم اميدوارم هر جا که هستی موفق باشي شعر و عکسهای خيلی زيبايی هستند
ارسال یک نظر